my month پارت¹⁴

فلش بک به فردا*

⁹:³⁰
ویو جیمین*

از خواب بیدار شدم و با یونگی که خواب بود مواجه شدم
برگشتم سمتش و بقلش کردم
از خواب بیدار شد با چشمای نیمه بسته

یونگی: جیمین بگیر بخواب

جیمین نشست رو شکم یونگی*

جیمین: نمیخوامم
یونگی: مگه ساعت چنده؟ من که میخام بخابم تو نمیخای نخواب
جیمین: پاشووو، امروز باید بریم پیش مامان بابامااا
جیمین: یون...ددیییی

یونگی چشماشو باز کرد و جاشو با جیمین عوض کرد و شروع به قلقلک دادنش کرد

یونگی: نذاشتی بخوابم حالا ددیم میگی؟؟
جیمین: نه..نه بسههه

بعد چند مین *

جفتشون از خستگی رو تخت ولو شدن

یونگی بعد چند دقیقه رفت پایین

چند مین بعد*

یونگی: بیبی بیا صبحونه(داد)

جیمین رفت پایین *
و نشست سر میز

یونگی: صبحونتو که خوردی میریم حموم بعد میریم پیش مامان بابات
جیمین: مامان بابای تو چی؟
یونگی: مامانم فوت شده، بابامم که اصن براش مهم نیست من زندم یا مردم (دور از جون)
جیمین: اوه
یونگی: مهم نیس
جیمین:...

بعد صبحونه:

یونگی: برو تو حموم منم میام

یونگی وان و پر آب کرد و رفت

جیمین تو وان نشست و بعد چند مین یونگی وارد حموم شد
یونگی تو وان کف ریخت و روبه رو جیمین نشست
جیمین اومد روی پای یونگی نشست و لب زد:
جیمین: چرا امروز ناراحتی؟
جیمین: یونگی، یونگیی
یونگی: چی؟ صدام زدی؟
جیمین: میگم چرا انگار ناراحتی؟
یونگی: ناراحت نیستم
جیمین: نه، ناراحتی

و بعدش ل*باشو رو ل*بای یونگی گذاشت
و بوسه کوتاهی به جا گذاشت

جیمین: حالا حالت خوب شد؟
یونگی جیمینو بقل کرد انگار داشت گریه میکرد
ولی نمیخاست کسی اشکشو ببینه

بعد حموم*

یونگی: بریم؟
جیمین: بریم

سوار ماشین شدن و راه افتادن به خونه مامان بابای جیمین
بعد چند ساعت رسیدن
و زنگ در رو زدن فقط جیمین تو آیفون معلوم بود در رو باز کردن

(بابای جیمین ب.ج،مامان جیمین م.ج)

بابای جیمین درو باز کرد و با جیمین روبرو شد
و یه سیلی بهش زد
ب.ج: پسره ی هر...
یونگی: شما حق ندارین بهش بگین هرزه
م.ج: پسرم نمیگی ما نگران میشیم؟؟
امم شما؟
یونگی: من همونیم که اونروز باهاتون حرف زدم و گفتم جیمین پیش منه
ب.ج: بفرما خانوم، پسرت زیر خواب این مرتیکه شده
م.ج: بفرمایید داخل


یونگی یه برگه رو روی میز گذاشت

یونگی: ممنون میشم که خانم و آقای پارک این برگه رو امضا کنید که اسم جیمین بره تو شناسنامه بنده
مامان جیمین برگه رو امضا کرد و موند بابای جیمین

م.ج: عزیزم، ما باید به تصمیمات جیمین احترام بزاریم
امضاش کن
و بابای جیمینم امضا کرد
یونگی یه حلقه رو از جیبش درآوورد و جلوی خانم و آقای پارک از پسرشون خواستگاری کرد بعد بله گفتن جیمین
محکم بقلش کرد و لباش و رو لباش گذاشت
و جلوی مامان بابای جیمین کیس طولانی رو رفتن
یونگی میخاست ادامه بده که
م.ج: برین تو اتاق منو بابای جیمینم گوشامونو میگیریم

پایان.
واقعیتش اینه که میخاستم این فیک طولانی تر باشه ولی هیچ ایده ای برای تموم شدنش نداشتم این اولین فیکم بود یه حس جالب و غمگینیه انگار که یه مدال بردم میدونین چی میگم؟ به هرحال حالتون خوش و تنتون سلامت فیک بعدی تهکوکه خدانگهدار
دیدگاه ها (۳)

مهم!

kiss of life

my month پارت¹³

my month پارت¹²

my month²پارت⁷

قهر من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط